حامد پسری زیبا و فوق العاده احساسی است درس هایش تمام شده و حالا او یک مهندس است و پدر و مادرش خیلی تلاش کردند برای او زن بگیرند ولی او یک مشکل کوچکی دارد و این است که تیک عصبی دارد و از زمانیکه کنکور داده است گردنش ناخودآگاه به سمت چپ خم میشد در یک لحظه و اتفاقات بدی در هنگام خواستگاری برایش می افتد که همه او را رد میکنند انگار دخترها با یک بیماری ناشناخته و عجیب و غریب روبرو اند و چون افراد کمی در جامعه تیک گردن دارند نمیخواهند شوهر آینده شان دچار کمی نقص باشد گرچه تیپ و ظاهرش دخترکش است ولی این مشکل را دارد و پیش دکتر هم چندین بار رفته و گفته اند از استرس است و باید پیش متخصص روان برود و آن جا هم که رفت قرص ها بدترش کرده او که نمازش را هم بعضی موقه ها میخواند از خدا خواسته آرامش بهش بدهد و مادرش گفته هنگام خواستگاری تو هیچی نگو از بیماریت و گردنبند را ببند و سعی کن به چیزهای خوب فکر کنی ولی تا صحبت از خانه و درآمد میشود هنگام خواستگاری تیک آقا شروع شده در دانشگاه هم او را مسخره و ادایش را در می آوردند که ناراحت میشد و هیچ نمیگفت همه دخترها اول خواستگاری عاشق رویش میشوند و بعد که فهمیدند مشکل عصبی دارد ردش میکنند تا اینکه یک شب او تا صبح گریه میکرد و نماز میخواند و از خدا با اشک های زیاد کمک میخواست ای خدا این چه بلایی است مگر من چه بدی ای کرده ام مرا ببخش چرا من نتوانم زن بگیرم و  خیلی گریه کرد و اشک های سوزان میریخت تا اینکه خوابش برد و در خواب به او گفتند که دختر خاله ات تو را از خدا میخواهد و مریض شده است از موقی که به دانشگاه رفته ای و سخت عاشقت است او بیدار شد و خوشحال به مادرش فورا ماجرا را گفت مادر گفت آخه اون دیپلمه و هیچ نگفت چون به خدا اعتقاد داشت لذا برای خواستگاری رفتند و دختر خاله خوشحال با سینی چای آمد در حالیکه لبخند میزد و خاله ش هم انتظار نداشت که به خواستگاری دخترش بیایند تا اینکه قبول کردند با وجود تیک و ازدواج کردند و حامد خوب شد فقط گاهی که با همسر سیده ی خود دعوا می کند تیکش میگیرد!!!


مشخصات

آخرین جستجو ها